عبور

جاده ها همه خسته از عبورت

دل ها همه رفته از دیارت

شب ها همه خسته ازنگاهت

مرا به بردگی جلادان مسپار بازا

ابرها همه گریستند

اشک ها همه گریختند

نبض ها همه بریدند

ابروها همه فریفتند

مرا به التماس بیهوده مسپار بازا

دل ها همه خون

بادها همه رقص

خنجرها همه بریدند

چشم ها همه بریدند

مرا به سیاهی مرداب مسپار بازا

خواهشی بیهوده نگویم بازا

ـــــــــــــــ

از دوست خوبم حمید

کز تو مجنون شد پریشان و غوی گفت لیلی را خلیفه کان توی
 1 
گفت خامش چون تو مجنون نیستی از دگر خوبان تو افزون نیستی
 2 
هست بیداریش از خوابش بتر هر که بیدارست او در خواب‌تر
 3 
هست بیداری چو در بندان ما چون بحق بیدار نبود جان ما
 4 
وز زیان و سود وز خوف زوال جان همه روز از لگدکوب خیال
 5 
نی بسوی آسمان راه سفر نی صفا می‌ماندش نی لطف و فر
 6 
دارد اومید و کند با او مقال خفته آن باشد که او از هر خیال
 7 
پس ز شهوت ریزد او با دیو آب دیو را چون حور بیند او به خواب
 8 
او به خویش آمد خیال از وی گریخت چونک تخم نسل را در شوره ریخت
 9 
آه از آن نقش پدید ناپدید ضعف سر بیند از آن و تن پلید
 10 
می‌دود بر خاک پران مرغ‌وش مرغ بر بالا و زیر آن سایه‌اش
 11 
می‌دود چندانک بی‌مایه شود ابلهی صیاد آن سایه شود
 12 
بی‌خبر که اصل آن سایه کجاست بی‌خبر کان عکس آن مرغ هواست
 13 
ترکشش خالی شود از جست و جو تیر اندازد به سوی سایه او
 14 
از دویدن در شکار سایه تفت ترکش عمرش تهی شد عمر رفت
 15 
وا رهاند از خیال و سایه‌اش سایه‌ی یزدان چو باشد دایه‌اش
 16 
مرده او زین عالم و زنده‌ی خدا سایه‌ی یزدان بود بنده‌ی خدا
 17 
تا رهی در دامن آخر زمان دامن او گیر زوتر بی‌گمان
 18 
کو دلیل نور خورشید خداست کیف مد الظل نقش اولیاست
 19 
لا احب افلین گو چون خلیل اندرین وادی مرو بی این دلیل
 20 
دامن شه شمس تبریزی بتاب رو ز سایه آفتابی را بیاب
 21 
از ضیاء الحق حسام الدین بپرس ره ندانی جانب این سور و عرس
 22 
در حسد ابلیس را باشد غلو ور حسد گیرد ترا در ره گلو
 23 
با سعادت جنگ دارد از حسد کو ز آدم ننگ دارد از حسد
 24 
ای خنک آنکش حسد همراه نیست عقبه‌ای زین صعب‌تر در راه نیست
 25 
از حسد آلوده باشد خاندان این جسد خانه‌ی حسد آمد بدان
 26 
آن جسد را پاک کرد الله نیک گر جسد خانه‌ی حسد باشد ولیک
 27 
گنج نورست ار طلسمش خاکیست طهرا بیتی بیان پاکیست
 28 
زان حسد دل را سیاهیها رسد چون کنی بر بی‌حسد مکر و حسد
 29 
خاک بر سر کن حسد را همچو ما خاک شو مردان حق را زیر پا

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این شعر زیبا از مولوی است.

منبع:http://www.parset.com

نظر بدین

سلام دوستان عزیز!!

خوشحال می شوم درباره این قالب جدید نظرتونو بدونم.

متشکرم